نوجوانی مفهومی است ساخته قرن بیستم. پیش از این قرن، برای مردم ناشناخته بود و گویا برای زندگی امروز نیز فایده چندانی ندارد. نوجوانی، در نگاه مصلحان و نظریهپردازانی که آن را صورتبندی کردند، همچون دورهای بین کودکی و بزرگسالی بود که، طی آن، نوجوانْ تحت نظارت نهادهایی مثل دبیرستان پا به بزرگسالی میگذاشت، اما در دنیای اینترنت دیگر نظارت مدرسه بیمعنا شده است و اقتصاد جهانی جایی برای فارغالتحصیلان دبیرستان ندارد.
ایان — چیزی که نوجوانی را در مقامِ یک مفهوم و تجربه به وجود آورد، تجلیل کلیترِ کودکی بهمثابه یک آرمان در دنیای غرب بود. در دهههای آخر قرن نوزدهم، ملتها کیفیت فرهنگشان را با رفتارشان نسبتبه کودکان تعریف میکردند. همانطور که جولیا لاتروپ، اولین مدیر «اداره کودکان ایالات متحده»، (اولین و تنها آژانس منحصراً مخصوصِ رفاه کودکان) در دومین گزارش سالانه این نهاد درج میکند، رفاه کودکان «آزماینده روحیه عمومی و دموکراسیِ یک اجتماع است».
جوامع مترقی، با تاکید بر بازی و تحصیل، به کودکانشان اهمیت میدادند؛ از والدین انتظار میرفت، با دورکردن کودکان از کار دستمزدی و دانش نامناسب، از معصومیت آنها محافظت کنند. اینگونه بود که تندرستی، مصونیت و تحصیلْ تبدیل شد به اصول حاکم بر زندگی کودکان. این تحولاتِ نهادی با ادبیات جدید کودکان همراه بود که خیالات کودکانه را تجلیل کرده و روی ویژگیهای منحصربهفرد آن مانور میداد. داستانهای بئاتریکس پاتر، ال. فرانک بام و لوئیس کارول، سرزمینِ عجایب کودکی را با تصویرپردازیهایی از زندگی روستایی و سرزمین اُز پر از جشن و سرور میکرد.
ایالات متحده از این نیز پیشتر رفت. علاوهبر حیطه معمول کودکی از بدو تولد تا دوازدهسالگی، یعنی دورهای که وابستگی کودک عموماً امری بدیهی به شمار میآمد، آمریکاییها، با تمدید حمایت و گنجاندن سالهای نوجوانی در آن، مرزهای کودکی را بهعنوان آرمانی دموکراتیک جابهجا کردند. پذیرش «نوجوانی» دلایل متعددی داشت. با رشد اقتصاد آمریکا، این کشور بر جمعیت پیچیدهای از مهاجران متکی شد که جوانانش، در جایگاه کارگر و شهروند، بهطور بالقوه مشکلساز بودند. جهت حفظ آنها از کارهای خفتبار و همچنین حفظ جامعه از مشکلاتی که با ولگردیِ آنها در خیابان به وجود میآمد، چتر جانپناه نوجوانی به ابزاری تبدیل شد که اجتماعیسازیِ آنها را چند سال بیشتر تمدید میکرد. مفهوم نوجوانی همچنین آمریکاییها را تحریک کرد نهادهایی ایجاد کنند که راهنمای نوجوانان در این مرحله متاخر کودکی باشد. با تحقق این امر، نوجوانی به مقولهای توانمند تبدیل شد.
با مفهوم نوجوانی، والدین آمریکایی بهخصوص اهالی طبقه متوسط توانستند مراحل بلوغ کودکانشان را پیشبینی کنند. اما نوجوانی خیلی زود به چشماندازی از رشد عادی تبدیل شد که درمورد تمام جوانان صدق میکرد. ویژگی پلمانند این مفهوم (پیوند میان کودکی و بزرگسالی)، برای جوانان آمریکایی، روشی سازمانیافته جهت آمادگی در یافتنِ جفت و کار ایجاد میکرد. در قرن بیستویکم، این پل از هر دو طرف در حال تضعیف است، چراکه مراقبت از معصومیت کودکی سختتر شده و، از طرفی، بزرگسالی نیز خیلی به تاخیر افتاده است. مفهوم «نوجوانی» زمانی کمک میکرد بسیاری از مسائل مربوط به این دوره زندگی ساماندهی شود، اما اینک نوجوانی راهی مناسب برای درک مسائل جمعیتِ جوان نیست. نوجوانیْ دیگر حتی نقشه راهی نبود که پیشبینیکننده نحوه بلوغ آنها باشد.
در سال 1904، جی. استنلی هالِ روانشناس، مفهوم «نوجوانی» را در دو کتاب بزرگ تقدیس نمود، کتابهایی مملو از توصیفات فیزیولوژیک، روانشناختی و رفتاری که هال با شرم و حیا «علمی» خوانده بودشان. این دو کتاب به مرجع اکثر بحثهای مربوط به نوجوانی در چندین دهه بعد تبدیل شد. دوره بلوغ، بهمثابه جوششی آشکار بهسمت بزرگسالی، در تمام جوامع، نقطه عطفی محسوب میشود، چراکه شاخص قدرتِ نویافته جسمانی و ظهور نیروی جنسی است. اما در آمریکا، این دوره تبدیل شد به مبنای ملاحظات فکری پیچیده و مهم و البته عامل ایجاد نهادهای جدیدی که به تعریف نوجوانی پرداختند. اعلان جسمانی بلوغ معمولاً با فرایندی آیینی همراه است، اما هیچچیز در بلوغ وجود نداشت که نیازمند آن آداب فرهنگی خاصی باشد که گرد این مفهوم، در سالهای قرن بیستم در آمریکا به وجود آمد. مارگارت میدِ انسانشناس در دهه 1920 گفت نوجوانیِ آمریکایی محصول سائقههای خاصِ زندگیِ آمریکایی است.
منبع دریافت این مطلب : ترجمان