اگر از بچهها بپرسید: «وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟» معمولاً جواب آمادهای در آستین دارند: دکتر، معلم، پلیس و... پدر و مادرها معمولاً بچههایشان را تشویق میکنند که حتماً همان کاری که دلت میخواهد را به دست میآوری. اما این حرف آنقدرها هم واقعیت ندارد. شاید بگویید که برای روحیهدادن به بچهها لازم است، اما احتمالاً این فایده را هم ندارد، بلکه برعکس باعث میشود بچهها در برابر بیرحمیهای دنیای کار آسیبپذیرتر شوند.
ایان — گوئنیت دوازدهساله، چشمانِ قهوهایِ تیره دارد و شدیداً دوست دارد تصور منفی مردم از کوسهها را تغییر دهد. او به مدرسه آموزش فرانسوی وست اوکس در اونتاریوی کانادا میرود. گوئنیت و حدود دوازده بچه دیگر، که طبق آزمایشاتْ بااستعداد محسوب میشوند، در ماه سه روز را در آنجا گذرانده و به بحث درمورد موضوعات خارج از برنامه عادی درسیشان میپردازند. آنها اخیراً درباره علمِ پزشکی قانونی مطالعه کردند؛ یعنی جستوجو برای سرنخ، اجتناب از موارد ردگمکنی و یادگیریِ اینکه دانشمندان چگونه شواهد دی.ان.ای را آزمایش میکنند.
اما او عاشق کوسههاست. عزمش را جزم کرده که روزی زیستشناسِ دریایی شود و بهخوبی به این اندیشیده که برای رسیدن به این هدف به چه چیزی نیاز خواهد داشت. معلمش خانم انسینگ به آینده گوئنیت خوشبین است و همواره به گروه نخبه خود میگوید که میتوانند همان چیزی بشوند که میخواهند.
گوئنیت معلمش را دوست دارد، اما از این حرف او خوشش نمیآید که میگوید: «اگر نمرات خوب نگیرید یا اگر تصوری نادرست داشته باشید، نمیتوانید هرچه میخواهید بشوید. مردی در یوتیوب بود که میخواست دامپزشک شود. کلیپی مربوط به حادثه رخداده برای حیوانی را به او نشان دادند و از حال رفت. به همین خاطر به این شغل نرسید.»
شکاکی او دلیلی مناسب دارد. تحقیقی در لینکدین در سال 2012 نشان داد که حدود یکسوم افراد بالغ «شغل رویایی» خود را دارند و این یعنی دوسوم دیگر اینگونه نیستند. جدیدترین نظرسنجی موسسه گالوپ درمورد وضعیت محل کار در آمریکا نیز نتایجی مشابه را نشان داد، یعنی حدود 30درصد از افراد شاغل، «با جان و دل مشغول کارشان هستند»، درحالیکه 52درصد «با جان و دل کار نمیکنند» و 18درصد «هیچ اشتیاقی برای کارشان ندارند».
بهگفته ژان توانژ، استاد روانشناسی در دانشگاه ایالت سن دیگو و نویسنده کتاب نسل من (2014)، «وقتی به کسی میگویید که 'میتوانی هرچیزی بشوی'، بهندرت پیش میآید که آن 'هرچیزیِ' مدنظر، لولهکشی یا حسابداری باشد».
درواقع در سال 2011، مطالعهای بر روی بیش از پنجهزار کودک در سرتاسر دنیا نشان داد که حدود نیمی از کودکان در کشورهای توسعهیافته آرزوی دکتر یا معلمشدن را دارند؛ بیش از یکچهارم کودکان آمریکاییْ رویای کارهایی مانند ورزش حرفهای، خوانندگی و بازیگری را دارند. وقتی بزرگترها این سوال را میپرسند که «وقتی بزرگ شوی دوست داری چهکاره شوی؟» اکثر بچهها جوابشان آماده است: سازنده بازیهای کامپیوتری، فضانورد، خوانندهای جانشین ریحانا. آنگاه اکثر بزرگترها به آنها بهخاطر چنین رویای بزرگی تبریک گفته و دلگرمیشان میدهند که با تلاش سخت و نگرش «من میتوانم»، میتوانند هرچیز میخواهند باشند.
وقتی کودکتان چهار یا پنجساله است، بهاستثنای معلولیتهای ذهنی یا مشکلات شدید رفتاری، همه چیز واقعاً ممکن به نظر میرسد. کودکی به هنر علاقه نشان میدهد و ما آثار او را تصور میکنیم که بالاخره در گالریها نمایش داده میشوند. فکر میکنیم که هر دونده با استعداد میتواند به المپیک برود. به بچههایی که علوم را دوست دارند، میکروسکوپ میدهیم و به این فکر میافتیم که برای شهریههای موسسه تکنولوژی ماساچوست، پول پسانداز کنیم. پشت ما و کودکان به مشوقان فرهنگیای گرم است که بهپشتوانه سخنرانیهای موجود در اینترنت و جریان موفقیتهای «یکشبه»، که در برنامههای تلویزیونی و یوتیوب نشان داده میشوند، همگیِ ما را تشویق میکنند که رویاهای بزرگ داشته باشیم و هرگز تسلیم نشویم.
نطق آغازین استیو جابز برای فارغالتحصیلان استنفورد در سال 2005 را در نظر بگیرید. البته که او با افراد موفقی سخن میگفت که از دانشگاهی معتبر مدرک گرفتهاند، اما توصیه او مبنی بر اینکه «عشق خود را بیابید... یک جا ننشینید» با بیش از 22میلیون نمایش بر روی یوتیوب در گوش تودهها طنینانداز شده است. اپرا وینفری، که داستان فرش تا عرشِ خودش به او صلاحیت اخلاقی داده است، همواره میگوید اگر بهدنبال علاقهمان برویم موفقیتْ حتمی خواهد بود. حتی دکتر سوس هم کتاب آه، جاهایی که میروی! (1990) را از خود بهجا گذاشته که هدیه فارغالتحصیلی میلیونها نفر شده است. او به کودکانْ این دلگرمی را میدهد که موفقیت قریبالوقوعشان «98.75 درصد تضمین شده است».
در دوران باستان، در قرن چهارم قبل از میلاد، ارسطو، فیلسوف یونانی، با ابداع واژه یودایمونیا1 (شکوفایی انسان) ارزش اهداف معنادار را ارج نهاد. این باور در مفهوم پروتستانی و قرن شانزدهمیِ «تکلیف»2 مجدداً پدیدار شد. اخیراً در دهه 1960 نسلی از جوانان که در اوج جهشی اقتصادی بزرگ شده بودند، به این فکر افتادند که آیا کارْ چیزی بیش از فیش حقوقی نیست؟ آیا هیچ ارتباطی با مفهوم و زندگی، استعداد و علاقه ندارد؟
ریچارد بولز، کشیش کلیسای اسقفی در کالیفرنیا متوجه شد که مردم با نحوه انتخاب آن شغلی که خاص و معنادار است دستوپنجه نرم میکنند. او به همین خاطر کتاب چتر نجات شما چه رنگی است؟(1970) را منتشر کرد. این کتاب بیش از 10میلیون نسخه فروخت و افراد جویای شغل یا درصدد تغییر کار را ترغیب کرد که مهارتها و استعدادهایشان را بهصورت فهرست درآورند. بعضی میگویند که بولز به مردم میگوید که هرچیزی باشند که میخواهند باشند، اما بولز اصلاً این برداشت را قبول ندارد. او میگوید: «از این عبارت متنفرم؛ باید به مردم بگوییم بهدنبال رویایتان بروید؛ بفهمید چه کاری را بیشتر از همه دوست دارید. بعد باید حرف بزنیم که چقدر واقعگرایانه میتوانید به بخشی از آن، یا اکثرِ آن برسید، اما شاید به تمام آن نرسید.»
اما در این فرهنگِ حقمداری، کامرواسازی و والدینمآبی شدید، هشدار بولز تاثیری ندارد. جان رینولدز، جامعهشناس دانشگاه ایالت فلوریدا، گزارش میدهد که شکاف بین اهداف و دستاوردهای واقعی در دوره بین سالهای 1976 تا 2000 بهطرز چشمگیری افزایش یافت. بررسی او، که در سال 2006 در ژورنال سوشال پرابلمز منتشر شد، نشان داد که در سال 1976، فقط 26درصد از دانشآموزان دبیرستانی در پی مدارک عالی بودند و 41درصد قصد داشتند بهمنزله یک متخصص وارد بازار کار شوند، اما این آمار در سال 2000 بهترتیب به 50درصد و 63درصد افزایش یافت. باوجود این تغییر افزایشی در بلندپروازی، تغییری در مدارک عالی ایجاد نشد. چیزی که افزایش یافت ناامیدی بود؛ شکاف بین آرزوی گرفتن مدرک عالی و گرفتنِ آن در واقعیت، از 22درصدِ سال 1976 به 41درصد در سال 2000 افزایش یافت.
داشتن رویاهای بزرگ میتواند فوقالعاده باشد. بهگفته لورا برک، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه ایالت ایلینوی و یکی از متخصصان بینالمللی حوزه بازی، بخشی طبیعی از کودکی این است که چیزهایی بزرگ را برای خودمان تصور کنیم. وقتی کودکان بزرگ میشوند، تلاش میکنند و به موفقیت یا شکست میرسند؛ دنیا این رویاها را شکل میدهد.
مشکل زمانی به وجود میآید که با پاسخ دنیا به سخنان کلیشهای نظیر «میتوانی هرچیزی که میخواهی باشی» یا «هیچوقت تسلیم نشو» روبهرو میشویم. بهگفته تریسی کلینتیس، رواندرمانگر ساکن کالیفرنیا و نویسنده شاد بعدی (2015)، در پشت اینگونه سخنان کلیشهای، «این آرزوی والدین یا خودمان نهفته است که کاش محدود به استعداد، ژنتیک، خلقوخو و شخصیت نباشیم. بهنظر من این امر واقعاً باعث ایجاد سرخوردگی، حس گناه و شکست میشود».
پنهلوپه ترانک نویسنده جاهطلبِ جسور؛ قواعد جدید موفقیت3 (2007) نیز اضافه میکند: «اصولاً چیزی که این سخنان به کودکان ما میگوید این است که اگر به رویاهایشان نرسند، هیچکس جز خودشان مقصر نیست.» گذر به دوران بلوغ، خود بهاندازه کافی پیچیده است، اما قضیه دشوارتر هم میشود اگر فکر کنید میتوانید هرکاری انجام دهید و سپس وقتی نتوانستید، احساس بیکفایتی کامل کنید.
خطرات این نوع تفکر فراواناند. نقشههای غیرواقعگرایانه موجب هدررفتن وقت و پول میشوند. وقتی یک دانشآموز با سطح نمره C ، بیهوده برای رشته پزشکی نقشه میکشد، شغلهای پرمنفعت و واقعگرایانهتری مثل کسبوکار یا تدریس از صحنه خارج میشوند. همین شکاف بلندپروازی موجب افزایش نارضایتی شغلی میشود. شاخصِ تغییرِ 2010 4 دیلویت5 نشان داد که 80درصد از کارگران از شغل خود ناراضی هستند. این رقم در سال 2013 به 89درصد رسید.
این موقعیت حتی سلامتی را هم به خطر میاندازد. در سال 2007، روانشناسان آمریکا و کانادا 81 دانشجوی لیسانس را بهمدت یک ترم تحت نظر گرفته و دریافتند که کسانی که بر اهدافِ دستنیافتنی پافشاری میکنند غلظت کورتیزول بیشتری دارند. کورتیزول هورمونی التهابی است که اثرات مضری بر بدن دارد. این افراد همچنین بیشتر سرما میخورند.
از نظر شغلی، میتوان گفت در عصری طلایی زندگی میکنیم. کافی است از فردی هشتادساله بپرسید که آیا فکرش را میکرد بتواند کاری را انجام دهد که دلش میخواهد؟ آنها ابراز شک میکنند: جنگها، رکود بزرگ، دردسترسنبودنِ تحصیلات و نیز تبعیضات گسترده باعث میشد مفهوم شغل رویایی برای اکثر افراد مضحک باشد. طی چندین نسل، کار ابزاری برای رسیدن به یک هدف بود و آن هدفْ آوردن نان به سفره و همچنین داشتن سقفی بالای سر و لباسی بر تن بود.
رومن کرژناریچ، یکی از بنیانگذاران و عضو هیئت علمی «مکتب زندگی»6 در لندن میگوید که زمانی که پدرش، جهت پناهندگی، لهستان را بهمقصد استرالیا ترک کرد، نوازنده و زبانشناس مستعدی بود، اما حتی فکرش را هم نمیکرد که اینها بخشی از زندگی کاریاش باشند. کرژناریچ میگوید: «شاهد افزایش توقعات همه برای مشاغلی هستیم که چیزی بیشتر از حقوق مناسب باشند. این را میتوان هم میان افراد تحصیلکرده مشاهده کرد و هم میان کسانی که مهارتهای چندانی ندارند. همین امر نشان میدهد که چرا نارضایتی شغلی در دو دهه گذشته افزایش یافته، چون مردم میخواهند... از استعدادها و علاقههایشان در کارشان استفاده کنند.»
تغییر در توقعاتْ موجب اضطرابی شدید جهت نیل به این اهداف و ازقضا پندار خام شده است. کافی است به والدین یا نوجوانان توضیح دهید که چقدر رسیدن به چنین مشاغل سطح بالایی میتواند دشوار باشد؛ آنگاه برای شما فهرستی از تمام افرادی میآورند که با وجود شرایط سخت به موفقیت رسیدند، نهفقط اپرا وینفریها و استیو جابزهایی که به جایگاههای بسیار بزرگ رسیدند، بلکه همچنین دوستِ یکی از دوستان که بهتازگی، با پاداش امضای قرارداد استخدام خود، خانهای مدرن و تمامشیشهای بر فراز خلیج نیویورک خرید یا دخترِ یکی از همکاران که برای برنامه تلویزیونی جدیدی انتخاب شد یا پسر یکی از همسایگان که بورس تحصیلی دانشگاه هاروارد را گرفت.
مشکل همین جاست: دوست داریم باور کنیم که اگر برای آنها ممکن است، برای فرزندان ما هم امکانپذیر است. بهعلاوه، چه کسی میخواهد خرمگس معرکه باشد و به دانشآموزی که در حال کلنجاررفتن با ریاضیات است یادآوری کند که پزشکی احتمالاً گزینه مناسبی نیست. همانطوری که کسی نمیخواهد به یک رقاص هشدار دهد که حتی اگر در این حوزه کار پیدا کند، احتمالاً باید بهخاطر کمبود درآمد، شغل دومی مانند خدمتکاری یا خردهفروشی هم داشته باشد. درضمن، از نظر فنی، این امر واقعاً ممکن است. کجاست که باید تصمیم بگیریم به جای امر ممکن، امر محتمل را انتخاب کنیم و فرزندانمان را نیز به چنین انتخابی ترغیب کنیم؟
بهگفته کرژناریچ «این امر به فرقه مثبتاندیشی مربوط است، جایی که میخواهیم همیشه احساس خوبی داشته باشیم و پیامهای مثبت ارسال کنیم... به همین خاطر حس میکنیم که باید فقط پیامهای خوب و مثبت به فرزندانمان و جوانان بدهیم، طوریکه گویی غلط، بد یا ناشایست است که به آنها بگوییم: 'راستش این ممکن نیست'».
شعاری مشهور از ویل اسمیتِ بازیگر باب شده که میگوید: «واقعبین بودن، پرترددترین راه بهسوی بیخاصیتی است.»
اما «بیخاصیتی» واژهای سنگین است. چه کسی میخواهد «بیخاصیت» یا معمولی باشد؟ درعینحال، بهجز معدود افرادی، آیا بقیه ما همه معمولی نیستیم؟ اگر القا کنیم که سوپراستاربودن و بیخاصیتبودن تنها گزینههای ممکن هستند، مقصد اکثریت افراد را نادیده میگیریم، آن منطقه میانی عظیم بین هرچیز و هیچچیز.
بهگفته توانژ «مردم فکر میکنند تشویق بچهها یعنی اینکه به آنها بگویند میتوانند هرچیز که بخواهند میتوانند بشوند. مردم فکر میکنند که این دو یک چیز هستند، اما درواقع اینگونه نیست».
توانژ میگوید بهجای اینکه به بچهها القا کنید که تو خاص هستی، تو فوقالعادهای، «خودکنترلی و تلاش را به آنها بیاموزید. این دو چیز درواقع با موفقیت ارتباط دارند. بچه نهساله او اخیراً گفته که میخواهد دامپزشک شود (شغلی که حدود 10درصد از کودکان آمریکایی در سنین 10 تا 12 آن را انتخاب میکنند). توانژ با عمل به شعارهای خود گفت: «دامپزشکی شغلی عالی است... اما خودت که میدانی، باید در ریاضیات و علوم سخت تلاش کنی و عملکرد خیلی خوبی داشته باشی، چون پذیرفتهشدن در رشته دامپزشکی واقعاً دشوار است.» او معتقد است که شاید خوشایندتر باشد که به بچهها بگوییم هرچیز بخواهند میتوانند باشند، اما این حرفِ او خیلی بیشتر به آنها کمک میکند.
گوئنیت حال شروع به تحقیق کرده که برای تحقق رویای زیستشناسیِ دریایی، به چه چیزهایی نیاز دارد: درسهای مورد نیاز (ریاضیات
و علوم)، شغلهایی که باید در راه رسیدن به هدف انتخاب کند (راننده تاکسی)، مهارتهایی که نیاز دارد (نحوه راندن کشتی).
بولز میگوید که وقتی کودکان اهداف شغلیشان را با ما درمیان میگذارند، کنجکاو میشویم. وقتی از آنها میپرسیم که دقیقاً چه چیزِ شغلی خاص برایشان جذابیت دارد، ما (و خودشان) چیزهایی درباره ارزشها و استعدادهای مشخصشان درمییابیم.
این خوداندیشی اساس مدل چترنجاتِ بولز برای کارجویان و علاقهمندان به تغییر شغل است و کرژناریچ نیز آن را ضروری میداند. «جوانان پانزده و شانزدهساله همه جور حرفهای جالب راجع به کیستی خودشان و علاقهمندیهایشان دارند.» او معتقد است که حرف بچهها نباید زیاد راجع به این باشد که میخواهند چه چیزی شوند، بلکه باید درباره این باشد که میخواهند چه کسی شوند.
جوابها شاید تعجبآور باشد، اما کرژناریچ، که خودش در سرتاسر دنیا مربی دوره شغلیابی بوده و پدر دوقلوهای ششساله است، از دیدن چیز دیگری متعجب میشود. کسانی که در کلاسهای او حاضر میشوند، بعضاً دارای شغلهای بهاصطلاح «رویایی»اند که برخی دیگر از حاضران دنبالشان هستند. «وقتی این کلاسها را برگزار میکنم، برایم عجیب است که بعضیها که مثلاً راننده تاکسی یا پرستار هستند، باورشان نمیشود که در همان کلاسْ تولیدکننده تلویزیونیای نیز حضور دارد که در شغل خود از آنها بیچارهتر است.»
جولی لیسکات هیمز، نویسنده کتاب چگونه فردی بالغ تربیت کنیم7 (2015) و مسئول سابق سالاولیهای دانشگاه استنفورد، همواره به دانشجویانی مشاوره میداد که رویاهایشان بهاندازه انتظارات والدینشان بالا نبود، دانشجویانی که میخواستند پرستار شوند، نه پزشک یا اینکه میخواستند معلم دبیرستان شوند، نه استاد دانشگاه. «با این دانشجویان مینشستم و به حرفشان گوش میدادم که چگونه از جزئیات حوزههایی سخن میگفتند که از نظرشان قانونی، موردانتظار یا موردنیاز بود. برایم جالب بود که فردی که روبهرویم نشسته است، واقعاً میخواهد با زندگی خود چه کند. چطور میتوانستم آنها را حمایت کنم تا به ندای درون خود گوش کنند؟»
بهعقیده او، مشکل این نیست که به بچهها بگوییم میتوانند هرچیز که میخواهند باشند. مشکل تصور کوتهفکرانه ما از «هرچیز» است. «ما آن را با پرستیژ، نفوذ، سِمت، پول و بعضی مشاغلِ بخصوص برابر میدانیم. اگر طی دهه آینده یاد بگیریم که «دستاورد» را بهمعنای شناخت مهارتها، ارزشها و علاقه و سپس زندگی بر اساس آن بفهمیم، تصور کنید که در چه دنیای متفاوتی زندگی خواهیم کرد.»
کلینتیس معتقد است که مسئله باید بهگونهای دیگر طرح شود: رویاهای ما بستگی به این دارند که دوست داریم چه احساسی داشته باشیم، نه اینکه میخواهیم چه کار کنیم. بهگفته او «روایتی ناگفته وجود دارد: اگر فلان شوم، اگر فلان کار را انجام دهم، اگر به فلانچیز برسم، آنگاه مرا دوست خواهند داشت و من خودمقبولی خواهم یافت». با واسازی آنچه که از نظر احساسی دوست داریم به آن برسیم، «میتوان راههای دیگری نیز برای رسیدن به آن یافت».
کال نیوپورت، نویسنده آنقدر خوب که نتوانند تو را نادیده بگیرند8 (2012) و پژوهشگر علوم کامپیوتری در دانشگاه جورجتاون در واشنگتن دی.سی اضافه میکند که ما رابطه علاقه/هدف را برعکس کردهایم. بهگفته او «این تصورْ برداشتی نادرست عرضه میکند از اینکه مردم چگونه به کارشان علاقه پیدا میکنند. بنا به این طرز فکر، مردم علاقهای ازپیشموجود دارند و تنها چالشْ شناسایی آن و شجاعت بهخرجدادن و بهدنبال آن رفتن است. اما این مهمل است». علاقه موجب هدف نمیشود، بلکه برعکس است. افرادی که در چیزی مفید و ارزشمند مهارت مییابند به کار خود علاقهمند میشوند. یافتن شغلی خوب یعنی انتخاب چیزی که باعث احساس سودمندی و جذابیت میشود. نهتنها معنایی عظیم در پیشرفت کاری خواهید یافت، بلکه داشتن مهارتی که با زحمت بهدست آمده، شما را در موقعیتی قرار میدهد که زندگیِ حرفهایتان را خودتان شکل دهید.
توصیه نیوپورتْ بررسی جنبهای دیگر از چارچوب «میتوانی هرچیزی بشوی» را نیز میطلبد: آیا باید علاقهمان را درون شغلمان جستوجو کنیم یا بهتر است خارج از شغل بهدنبال ارضای آن باشیم؟ شکی نیست که راحت (و خوب!) است که بهخاطر انجام کاری که عاشق انجام آن هستیم، پول هم بگیریم، اما آیا این واقعبینانه است؟
مارتی نمکو، مشاور شغلی در منطقه خلیج سن فرانسیسکو و مجری برنامه رادیویی «کار با مارتی نمکو» ما را به «نَه»ای قاطعانه دعوت میکند. او کاملاً حامی افرادی است که رویاهایشان را بهعنوان سرگرمی دنبال میکنند. بهقول او «کاری را انجام دهید که دوست دارید، اما انتظار نداشته باشید بهخاطر آن پول بگیرید». البته او قبول دارد که افرادی هستند که میتوانند در حوزههای شدیداً رقابتی موفق شوند (و میشوند). شاید علاقهتان به برنامهنویسی کامپیوتر یا شکافتن اتم، مانع از ورودتان به حوزههای کاریای شود که موقعیتهای زیادی در اختیارتان میگذارند. اما اگر شما هم مثل بعضیها بعید است بتوانید علاقهتان را به شغل تبدیل کنید، بهجای آنکه بیخیال آن شوید، آن را در وقت آزاد خود بگنجانید.
لیسکات هیمز شاگردانش را ترغیب میکند که سه چیز را مدنظر داشته باشند: در چه چیز مهارت دارم؟ به چه چیزی علاقه دارم؟ ارزشهایم کداماند؟ سپس باید از خود بپرسند: «چطور میتوانم بخشی قابلتوجه از هفتهام را (چه بهعنوان شغل و چه سرگرمی) در نقطهای مشترک از این سه چیز زندگی کنم؟»
شاید والدین و اجدادمان کار درستی میکردند که علاقهها و سرگرمیهایشان را (که به آنها معنا و مهارت میداد) در وقت آزادشان انجام میدادند. مثل پدر کرزناریچ که موسیقی را بیرون از حوزه شغلیاش نگه داشت یا مثل خود نمکو که نوازندگی حرفهای پیانو را از سر بیرون کرد تا روانشناس شود.
الگوی پیشنهادی کرژناریچ کمی متفاوت است: الگوی «برنده گسترده»9، یعنی کسی که چندین شغل را بهطور همزمان انجام میدهد، مثلاً سه روز از هفته حسابدار است و دو روز دیگر عکاسی میکند. بهگفته او، این رویکردی هوشمندانه برای اقتصادی بیثبات است که «شغلی معمولی حدود چهار سال ادامه پیدا میکند». این امر همچنین با این حقیقت همخوانی دارد که «کیستی ما در طول زندگیمان تغییر میکند. ما اصلاً قاضیان خوبی درمورد آینده خود نیستیم».
«میتوانی هرچیز که میخواهی باشی» توصیهای مختصر است که به کمتر فرد جوانی کمک میکند که شغلی مناسب یافته و از زندگی خود راضی باشد. اگر واقعاً کمی به آن فکر کنیم، میبینیم کمتر کسی از ما آن را عمیقاً باور دارد. توانژ به دخترش گفته بود: «وقتی مردم میگویند میتوانی هرچیزی بشوی، این درست نیست. مثلاً نمیتوانی دایناسور شوی.» شاید چیزی که واقعاً میخواهیم به فرزندانمان بگوییم این است که ما به تواناییشان برای ساختن زندگیای معنادار اطمینان داریم.
بهگفته گوئنیت « بزرگترها باید بگویند: چیزی باش که تواناییاش را داری، نه اینکه میتوانی هرچیزی باشی. من مهارت چندانی در رقص ندارم. طبق این گفته میتوانم رقاصی حرفهای شوم؟ نه، نه، بههیچوجه نمیتوانم».
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ 17جولای 2016 با عنوان You can do it, baby در وبسایت ایان منتشر شده است و سایت ترجمان در تاریخ 18 آبان 1395 این مطلب را با عنوان تو میتونی عزیزم ترجمه و منتشر کرده است.
* لسلی گرت ژورنالیست، نویسنده و گویندهای است که نوشتههایش در تورنتو استار، گلوب اند میل و برخی مطبوعات دیگر منتشر میشود. آخرین کتاب او برای کودکان، زندگینامه هلن کلر است. گرت در حال حاضر ساکن لندنِ کاناداست.
[1] eudaimonia
[2] calling
[3] Brazen Careerist: The New Rules for Success
[4] 2010 Shift Index
شاخص تغییر 2010 نشان میدهد که بهمنظور دستیابی به رشد سودآور و بهبود اقتصادی بلندمدت، شرکتها نباید از اهمیت پرورش نیروی کار پرشورتر غفلت کنند.
[5] Deloitte
دیلویت، بزرگترین شرکت خدمات حرفهای در جهان است که در کنار شرکتهای پرایس واتر هاوس کوپرز، ارنست اند یانگ وکی.پی.ام.جی بهعنوان یکی از چهار موسسه بزرگ حسابرسی جهان شناخته میشود. امروزه شرکت دیلویت خدماتی همچون حسابرسی، مشاوره، مدیریت ریسک سرمایهگذاری، مشاور مدیریت و مشاوره مالی را در بیش از 150 کشور ارائه میکند.
[6] The School of Life
موسسهای آموزشی که تمرکز خود را بر چگونگی اداره یک زندگی خوب و عاقلانه قرار داده است. این موسسه برنامهها و خدمات گوناگونی در زمینه یافتن شغل موردرضایت، تسلط بر روابط، بهدستآوردن آرامش و درک و تغییر جهان ارائه میدهد.
[7] How to Raise an Adult
[8] So Good They Can't Ignore You
[9] Wide achiever
نویسنده مطلب : لسلی گرت
منبع دریافت این مطلب : ترجمان علوم انسانی
به گزارش تیزلند، به نقل از خبرگزاری فارس، دبیرستان ماندگار البرز واقع در منطقه 6 تهران به منظور شناسایی و جذب دانشآموزان مستعد پسر در پایههای هفتم و دهم، از طریق آزمون ورودی برای سال تحصیلی 97-96 ثبتنام بهعمل میآورد.
شرایط عمومی ثبتنام برای ورود به پایههای هفتم و دهم شامل «تابعیت جمهوری اسلامی ایران»، «اشتغال به تحصیل در پایه نهم برای ورودی پایه دهم و اشتغال به تحصیل در پایه ششم برای ورودی پایه هفتم در سال تحصیلی 96-95»، «حداقل معدل 188 در امتحانات نوبت اول پایه نهم»، «ملاک دانشآموزان پایه ششم در آزمون ورودی و ثبتنام و کسب مقیاس خیلی خوب در تمام دروس و یا کسب مقیاس خوب در یک درس و خیلی خوب در سایر دروس» است.
ثبتنام از چهارشنبه 20 بهمن 95 آغاز میشود و تا پنج شنبه 24 فروردین 96 ادامه دارد؛ هزینه شرکت در آزمون ورودی مبلغ 150000 ریال است که داوطلبان فقط ازطریق درگاه الکترونیکی در سامانه به نشانی www.tehranedu.ir واریز و رمز ورود به سامانه ثبت نام اینترنتی را دریافت کنند.
کارت ورود به جلسه آزمون پایه دهم از روز یکشنبه 10 اردیبهشت 96 لغایت سه شنبه 12 اردیبهشت 96 از طریق مراجعه به سایت ثبت نام اینترنتی فوق الذکر با ثبت کد ملی داوطلب از طریق سامانه مذکور قابل دریافت است.
آزمون ورودی پایه دهم راس ساعت 9 صبح روز پنج شنبه 14 اردیبهشت ماه 96 برگزار میشود و آزمون ورودی پایه هفتم متوسطه دوره اولدبیرستان ماندگار البرز راس ساعت 9 صبح روز جمعه 15 اردیبهشت 966 برگزار خواهد شد.
دانشآموزان داوطلب ثبتنام در پایه دهم باید رشته مورد درخواست خود را اعلام کنند و در صورت پذیرش در آزمون صرفاً باید در همان رشته ثبتنام و ادامه تحصیل دهند و مجاز به تغییر رشته نخواهند بود.
منبع دریافت این مطلب : خبرگزاری فارس
ما بهنحو غریزی در پی معنای خوشبختی هستیم و میل داریم شکوفا شویم. میخواهیم تا جایی که ممکن است بهترین باشیم. ولی ما برای شادبودن به چیزی بسیار سادهتر نیاز داریم. ما نیاز داریم کاری بکنیم که برایمان ثمربخش و ارزشمند باشد؛ کاری که وقتی به آن میپردازیم، گذر زمان را احساس نکنیم و هر روز غرق در آن کار شویم. با نگریستن در کودکان، درمییابیم که آنها در این کار استادند. هیچ معیارِ بیرونیای حواس آنها را از کاری که به آن مشغولاند، پرت نمیکند. کودکان سرگرم چیزهایی میشوند که واقعاً بیشترین لذت را برایشان فراهم میکند.
آتلانتیک — وقتی نیازهای اساسی آدمی برآورده میشود، سه چیز است که در ادبیات دانشگاهی از آنها بهعنوان مواد لازم شادکامی و رضایت یاد میشود: برخورداری از روابط اجتماعی ثمربخش؛ مهارت در هر کاری که به آن اشتغال داری؛ برخورداری از آزادی برای تصمیمگیری مستقل در زندگی.
اما تحقیقاتی که در رابطه با شادکامی صورت گرفته است، نتایجی به همراه داشته که تاحدودی مبهم است: برخورداری از تحصیلات بهتر، تموِّل بیشتر یا داشتن مهارت بیشتر خیلی به پیشبینیِ خوشبختی و شادی افراد کمک نمیکند. درواقع، شاید فردی علیرغم برخورداری از مهارت، ثروت و تحصیلات خوب رضایت از زندگیاش کمتر باشد.
دومین یافته مسئلهای است که راج راگوناتان، استاد بازاریابیِ مدرسه بازرگانی مککومبس در دانشگاه تگزاس، سعی میکند در آخرین کتابش آن را تبیین کند. آخرین کتاب راگوناتان، اگر خیلی باهوشی، چرا خوشحال نیستی؟، ذیل مقوله خودیاری قرار میگیرد؛ با همه حرفوحدیثهای زردی که درباره این مقوله وجود دارد. درعینحال راگوناتان در این کتاب به تحقیق علمی متعهد است و سعی میکند با مطرحکردن حرفهای مستدل به ورطه چربزبانیهای رایج در این حوزه نیفتد.
من اخیراً با راگوناتان درباره کتابش صحبت کردم. مطلبی که در ادامه میخوانید، متن این مصاحبه است که برای وضوح و دقتِ بیشتر، ویراستاری شده است.
پینسکر: یکی از پیشفرضهای اصلی کتاب شما این است که بسیاری از مردم میدانند چه چیزهایی خوشحالشان میکند، اما به این چیزها بهطرقی نزدیک میشوند که شادکامی و رضایتشان به حداکثر نمیرسد. ممکن است مثالی درباره این انقطاع بزنید؟
راگوناتان: اگر نیاز به مهارت یا نیاز به صلاحیت را مدنظر قرار دهید، دو رویکرد کلی وجود دارد که هر فردی میتواند برای اینکه در کاری به مهارت برسد، از آنها استفاده کند. یک رویکرد، اشتغالداشتن به چیزی است که مردم آن را «مقایسههای اجتماعی» میدانند؛ یعنی میل به اینکه در کاری بهترین باشی: «میخواهم بهترین استاد موجود باشم» یا چیزی شبیه به این.
در این رویکرد مشکلات بسیاری وجود دارد؛ اما یکی از مشکلات بسیار بزرگ این است که ارزیابیِ بهترینبودن بسیار دشوار است. معیارهای قضاوت برای تشخیص بهترینبودن یک فرد در حوزهای خاص، چیست؟ معیارهای بهترین استاد بودن چیست؟ آیا این معیارها به پژوهش یا تدریس مربوط است؟ حتی اگر فقط تدریس را مدنظر قرار دهید، آیا میزان محبوبیت در بین دانشجویان ملاک است؟ آیا مطالبی که در کلاسها مطرح میشود یا تعداد دانشجویانی که موفق میشوند آن واحد درسی را با موفقیت پشت سر بگذارند، ملاک موفقیت است یا تعداد کسانی که در امتحان واقعاً عملکرد مطلوبی دارند؟ بنابراین قضاوت درباره بهترینبودن بسیار دشوار است؛ زیرا هرچه حوزه موردبحث فنیتر و دقیقتر میشود، معیارهای قضاوت نیز بهنحو فزایندهای مبهم میشوند.
پس بهطورکلی چیزی که اتفاق میافتد، این است که مردم بهطرف معیارهایی کشیده میشوند که ابهام کمتری دارد؛ حتی اگر این معیارها با حوزه موردبحث نیز خیلی قرابت نداشته باشند. مردم بهترین استادها را با تعداد جوایز دریافتی آنان تشخیص میدهند یا میزان حقوقی که دریافت میکند یا نوع دانشکده و مدرسهای که در آن تدریس میکند. برحسب ظاهر، اینها معیارهای خوبی برای قضاوت درباره استاد است؛ اما این معیارها واقعاً با این حوزه مشخص خیلی مرتبط نیستند.
بهعلاوه، اینها معیارهایی هستند که ما واقعاً خیلی سریع خودمان را با آنها وفق میدهیم. بنابراین اگر در این ماه حقوق زیادی دریافت کنی، ممکن است برای یک ماه، دو ماه و شاید شش ماه خوشحال باشی؛ اما بعدش به آن حقوق عادت خواهی کرد و دلت افزایش حقوق بیشتری میخواهد. به همین ترتیب دلت میخواهد مستمراً حقوقت افزایش پیدا کند تا خوشبختی و شادکامی دوام پیدا کند. میتوانید مشاهده کنید که در بسیاری از مردم این [افزایش حقوق] منبع پایداری برای خوشبختی نیست.
پینسکر: رویکرد دوم چیست؟
راگوناتان: چیزی که من توصیه میکنم، رویکردی جایگزین است. در این رویکرد باید درباره چیزی که در آن واقعاً مهارت داری و از انجامش لذت میبری، آگاهی بیشتری پیدا کنی. وقتی نیاز نداشته باشی که خودت را با دیگران مقایسه کنی، به چیزهایی گرایش پیدا میکنی که بهنحوی غریزی از انجامدادنشان لذت میبری و واقعاً در آنها مهارت داری. اگر بهاندازه کافی روی آن کار تمرکز کنی، احتمال اینکه در آن کار به مهارت و استادی برسی، بسیار افزایش پیدا میکند. بهاینترتیب شهرت و قدرت و ثروت و همه چیز را بهعنوان نتیجهای فرعی به دست خواهی آورد. در این حالت، شهرت و ثروت و قدرت چیزهایی نیستند که تو مستقیماً در پی بهدست آوردن آنها هستی.
اگر به سه چیزی بازگردیم که مردم به آنها نیاز دارند، یعنی تبحر و تعلق و استقلال، بعد از اینکه نیازهای بنیادین آدمی محقق شد، مایلم عنصر چهارمی را اضافه کنم. این ضرورت، نگرش یا نوعی جهانبینی است که شما در زندگی دارید. جهانبینی را برای سهولت فهم میتوان به دو روش توصیف کرد. یک رویکرد افراطی در جهانبینی رویکرد کمبودباوری1 است. در این رویکرد پیروزی و موفقیتِ من، بهقیمت شکست و خسارت دیگری است. این رویکرد باعث میشود شما به مقایسههای اجتماعی بپردازید. دیدگاه دیگر دیدگاهی است که من آن را وفورباوری2 مینامم. در این رویکرد همه امکان رشد و موفقیت دارند.
پینسکر: شما در کتابتان بین کمبود و وفور، خط تمایزی ترسیم کردهاید که من حقیقتاً به آن علاقهمندم؛ زیرا این تمایز باعث میشود من بیدرنگ به اقتصاد فکر کنم. اقتصاد مطالعه چیزهایی است که کمیاباند. امکانش هست بگویید وقتی مردم در چارچوب تفکر کمبودباوری فکر میکنند، چه فرایندهایی در ذهنشان صورت میگیرد؟
راگوناتان: من در کتابم سعی کردهام استدلال کنم که تفکر کمبودباوری یا کمعمق و سطحی است یا کاملاً ناکارآمد. اگر در منطقهای جنگی گیر افتاده باشید، اگر در محیطی زاغهنشین و فقیر باشید، اگر برای زندهماندن میجنگید، اگر به ورزشی رقابتی مثل بوکس اشتغال دارید، تفکر کمبودباور نقش بسزایی برای شما بازی میکند. ما نتایج انسانهایی هستیم که در زمانهای بسیار دور در جهانی مملو از کمبود زنده ماندهاند. در آن زمان غذا و منابع نایاب بوده است، زمینِ حاصلخیز نایاب بوده است و چیزهایی ازاینقبیل. بنابراین، مطمئناً بهصورت ژنتیکی تفکر کمبودباوری در ذهن ما رسوخ کرده است. اما فکر میکنم چیزی که در طول زمان اتفاق افتاده، این است که ما دیگر مجبور نیستیم هر روز واقعاً برای بقا و ادامه حیاتمان بجنگیم.
فکر میکنم ما بهعنوان موجوداتی هوشمند، نیاز داریم که برخی بقایای تمایلات تکاملیمان را بشناسیم. این تمایلات ممکن است ما را عقب نگه دارد. بهعنوانمثال در بسیاری از تحقیقات نشان داده شده است که در یک صورت فعالیت من مفیدتر خواهد بود بهعنوان کسیکه در آژانسی تبلیغاتی یا در یک شرکت طراحی نرمافزار یا نظایر آن کار میکند؛ و آن وقتی است که من تفکر کمبودباوری را در این نوع حوزهها دنبال نکنم و درباره نتایج فعالیتم نگرانی نداشته باشم و صرفاً از خودِ فرایند کارکردن لذت ببرم و نه اهداف حاصل از کار.
پینسکر: ازآنجاکه ما بهصورت ژنتیکی در چارچوب تفکر کمبودباوری میاندیشیم، من بسیار مایلم بدانم چه کاری میتوان کرد تا افراد نوع دیگری از تفکر را دنبال کنند؟ شما آزمایش جالبی را در کتابتان ذکر میکنید. در این آزمایش کارکنانی که روزانه ایمیلهایی با محتوای یادآوریِ تصمیمگیری برای بهحداکثررساندن خشنودی دریافت میکنند، بهنحو چشمگیری از آنهایی که این ایمیل به دستشان نمیرسد، شادترند. آیا موضوع به همین سادگی است؟
راگوناتان: ما ازیکطرف بهنحو غریزی و ژنتیکی بیشتر درباره چیزهای منفی تمرکز میکنیم؛ اما بهنحو غریزی نیز در پی معنای خوشبختی هستیم و میل داریم شکوفا شویم. میخواهیم تا جایی که ممکن است بهترین باشیم. اساساً چیزی که ما برای شادبودن به آن نیاز داریم، بسیار ساده است. ما نیاز داریم کاری بکنیم که برایمان ثمربخش و ارزشمند باشد؛ یعنی کاری که وقتی به آن میپردازیم، گذر زمان را احساس نکنیم و هر روز غرق در آن کار شویم. وقتی به کودکان نگاه میکنیم، درمییابیم که آنها در این کار استادند. هیچیک از آن معیارهای بیرونی حواس آنها را از کاری که به آن مشغولاند، پرت نمیکند. کودکان سرگرم چیزهایی میشوند که واقعاً بیشترین لذت را برایشان فراهم میکند. من در کتابم خاطرهای از پسرم تعریف کردهام. زمانی که پسرم سه سال داشت، ما برایش ماشین اتوماتیک کوچکی خریدیم؛ چون دیده بود پسر همسایه با ماشین اسباببازی بازی میکند و او هم دلش چنین ماشینی میخواست. او تقریباً سه روز سرگرم بازی با ماشین بود. بعد از سه روز شروع به بازی با جعبه ماشین اسباببازی کرد. اصلاً به این فکر نمیکرد که خودِ ماشین قیمت بیشتری از جعبه آن دارد و ارزشمندتر و از حیث فناوری پیشرفتهتر از جعبه است. آن فقط یک جعبه بود. پسرم به این جعبه علاقهمند شده بود؛ چون خوکی کارتونی را در تلویزیون دیده بود که در این جعبه زندگی میکرد. او میخواست زندگی این شخصیت کارتونی را برای خودش شبیهسازی کند.
در آن پژوهش خاص [ارسال ایمیل برای کارکنان] که با همکاری کارمندان مجله فورچن3 و دانشجویان لیسانس به عمل آمد، ما در پیِ این بودیم که دوباره بر توجه مردم متمرکز شویم. بهعنوانمثال ممکن است پدری بهجای نشستن مقابل تلویزیون تصمیم بگیرد با پسرش بیسبال بازی کند. وقتی یک یادآور همچون آن ایمیل کذایی وجود دارد، مردم ممکن است کارهای متفاوتی بکنند؛ اما چیزی که ما در این پژوهشها به آن پی میبریم، این است که افراد پسازاین یادآوریها تصمیمات بسیار کوچک و شاید کماهمیتی میگیرند؛ اما درمجموع زندگی شادتری دارند. این یادآوری ساده که روزانه صورت میگیرد، نوعی بررسی واقعیت یا ارزیابی وضعیت بر اساس واقعیات و نه عقاید است که باعث میشود افراد هر چیزی را سر جای خودش قرار دهند.
پینسکر: به نظر شما اگر پیامی که افراد برای موفقیت شغلی دریافت میکنند، برخلاف این عقیده باشد، چه اتفاقی میافتد؟ بهعبارتدیگر آیا شما فکر میکنید که بالارفتن از پلههای ترقی در هر حرفهای مستلزم ایمان به عقیده وفورباوری نیست؟
راگوناتان: دنیل پینک در کتابی با عنوان انگیزه، درباره چیزی صحبت میکند که زمانی انگیزه کارگران و کارمندان بود. او آن را رویکرد «کجدارومریز» مینامد؛ اما اکنون این رویکرد جای خودش را به رویکردی داده که پینک آن را « انگیزه 2.0» مینامد. این رویکرد درصدد یافتن چیزهایی است که افراد حقیقتاً به آنها علاقه و میل شدید دارند. گوگل و سوپرمارکتهای زنجیرهای هول فودز دو شرکت بزرگ و مشهوری هستند که سعی میکنند از این رویکرد استفاده کنند.
فکر میکنم عقاید و عادات بسیاری را از نحوه فعالیت مشاغل در گذشته به زمان حال منتقل کردهایم. سایمون سینک در یکی از کتابهایش استدلال میکند که بسیاری از مشاغل و همچنین قواعد و اصولی که بر آنها حاکم است، بر اساس اصول فعالیت ارتش در گذشته شکل گرفتهاند: بسیار سلسلهمراتبی و همچنین مبتنی بر عقیده کمبودباوری. اما سینک بیان میکند اگر کمی عمیقتر به فعالیتهای بهترین رهبران نظامی نگاه کنیم، درمییابیم که آنها تمایل نداشتهاند از این رویکرد پیروی کنند. بنابراین بهاشتباه از چنین عقاید نظامیای پیروی میکردیم. چیزی که اکنون بهعنوان رویکردی موفق در حال ظهور است، رویکرد وفورباوری است.
در تصویری کلی، پیامهای دنیای بازرگانی قدری درهمبرهم است. من میبینم که در مدارس بازرگانی تشویق بسیاری برای مسئولیت اجتماعی جمعی و پیداکردن میل و علاقه وجود دارد؛ اما اگر به افرادی نگاه کنید که به این مدارس دعوت میشوند تا درباره راهکارهای موفقیت سخنرانی کنند، درمییابیم که این افراد بر عوامل خارجی تاکید میکنند و ملاک ارزیابیشان برای موفقیت، رتبهبندیهای مجلات بازرگانی همچون مجله بیزینسویک است. اشخاصی را دعوت میکنیم که میلیونها دلار درآمد کسب کردند، به دانشجویان تازهواردِ مدیریت ارشد کسبوکار توجه میکنیم و سپس درآمدهای آنها پس از فارغالتحصیلی را دنبال میکنیم.
پینسکر: شما پیشازاین بیان کردید که چگونه افراد بهسهولت، خودشان را با تغییرات مثبت زندگی وفق میدهند. من تحقیقی سراغ دارم که نشان میدهد برندگان لاتاری یک سال پس از برندهشدن دیگر خوشحال نیستند. این مطلب بر من تاثیر زیادی گذاشت. اگر در دورانی که دانشآموز دبیرستان بودم، به من میگفتید در آینده برای مجله خواهم نوشت، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. الان از بسیاری جهات خوشحال و خرسندم؛ اما همچنان درباره آینده نگرانیها و بیمهای زیادی دارم. بهنظرم این چیزی است که بسیاری دیگر نیز تجربهاش میکنند. ممکن است درباره این صحبت کنید که چه چیزی خودِ شما را از بند این نوع تفکر رهانید؟
راگوناتان: بسیاری از مردم جهان گرفتار این طرز فکر هستند. به نظر میرسد که اگر شما چیزی را که مدنظرت هست، به دست آوردی، خوشحال خواهی شد؛ اما بعداً مشخص میشود که این عقیده درست نیست. بخش عظیمی از این ناخرسندی بهخاطر سازگاری و تطبیق است؛ اما بخش دیگر نیز به این خاطر است که شما بعد از فتح قلهای که پیشِ رویتان است، درمییابید که قلههای دیگری نیز در پشت این قله وجود دارند که همچنان مایلید آنها را فتح کنید.
تنها چیزی که حقیقتاً دراینباره به من کمک میکند، مفهومی است که من آن را درکتابم «جستوجوی بیشور شورمندی» نامیدم. چکیده این مفهوم این است که نباید خوشحالی و شادکامی را به دستیابی به نتایج پیوند زد. علت اینکه چرا نباید شادی با نتایج پیوند بخورد، این است که نتایج واقعاً خودشان بهروشنی هیچ تاثیر منفی یا مثبتی بر شادی ندارند. البته که برخی نتایج، همچون پایان بیماری یا مرگ فرزند، خیلی تاثیرگذار هستند؛ اما بیایید این موارد استثنا را کنار بگذاریم. اگر به سایر موارد فکر کنیم، مثلاً جدایی از کسی که در دروان کودکی به او علاقه داشتهاید یا دورانی که آرنجتان شکسته بود و مجبور بودید دو ماه در بیمارستان بمانید، وقتی این جور چیزها برای شما اتفاق میافتد، ممکن است بگویید: «وای خدای من، دیگر دنیا به پایان رسید! من دیگر هیچ وقت خوب نخواهم شد»؛ اما بعداً معلوم میشود که شما این توانایی را دارید که بهخوبی به وضعیت عادی بازگردید. این همه ماجرا نیست. شما میفهمید که حتی بسیاری از حوادث منفی و زیانباری که برای شما اتفاق افتاده، برای رشد و یادگیریتان ضروری بوده است.
همه بهنوعی از این قابلیت برخورداریم که تشخیص بدهیم آیا اتفاقات خوب برای ما خواهد افتاد یا اتفاقات بد و ناگوار. هیچ راه علمیای برای ثابتکردن این موضوع وجود ندارد؛ اما اگر اعتقاد داشته باشید زندگی مطبوع و دلپذیر است، شواهد بسیاری در تایید این اعتقادتان مشاهده خواهید کرد. اگر اعتقاد داشته باشید زندگی زیانبار و ناگوار است نیز شواهد بسیاری در تایید این اعتقاد مشاهده خواهید کرد. این چیزی شبیه به اثر پلاسیبو4 یا تلقینی است. اگر فرض کنیم که همه این اعتقادات درست است، چرا اعتقادی را نپذیریم که در زندگی ما پربارتر خواهد بود؟
پینسکر: بعد از اینکه کتاب شما را خواندم و با شما صحبت کردم، بهروشنی فهمیدم که فرهنگ امریکایی و شاید کاپیتالیسم یا سرمایهسالاری بهطور کلی، برای تشویق رویکرد وفورباوری، خیلی کاری نمیکند. آیا در دیدگاه شما جوامع یا فرهنگهایی وجود دارند که به وفورباوری اعتقاد داشته باشند یا همیشه اوضاع بهگونهای است که جامعه پیامهای مشخصی ارسال میکند و این خودِ افراد جامعه هستند که باید با برنامههایشان با این پیامها مقابله کنند؟
راگوناتان: برحسبِ ظاهر ممکن است چنین به نظر برسد که من میگویم کاپیتالیسم خیلی در ارتقا تفکر وفورباوری موفق نیست. اما من فکر نمیکنم این کاملاً درست باشد. اگر بخواهیم کاپیتالیسم را به دو عقیده بنیادین تقسیم کنیم، یکی از این عقاید آزادی حرکت، اندیشه و آزادی کالاها و آزادی انتخاب است. دومین عقیده توزیع منابع بر اساس تواناییهای افراد است و نه نیاز آنها.
نخستین عقیده، آزادی در دیدگاه من عقیده زیبایی است و من از آن دست نخواهم کشید. اگر این ایدئولوژی همراه با توزیع منابع بر اساس تواناییها باشد، آن را قبول خواهم کرد؛ ولی اگر آزادی اندیشه و آزادی انتخاب محدود شود، حتی اگر با توزیع منابع بر اساس نیازها هم همراه باشد، این بسته را نخواهم پذیرفت.
نهایتاً نمیتوانید مردم را مجبور به پذیرش عقیده وفورباوری کنید. آنها خودشان باید این عقیده را بهواسطه نگاه به یافتههای علمی، خوداکتشافی و بررسی دقیق انگیزهها و احساسات خود انتخاب کنند. در این صورت، برخی از افراد بهنحوی آگاهانه و با انتخاب خودشان به شیوه سوسیالیستیتری از زندگی دست مییابند. بهنظرم این بهترین شیوهای است که کاپیتالیسم میتواند از آن برای رسیدن به این هدف استفاده کند.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ 26 آوریل 2007 با عنوان Why So Many Smart People Aren’t Happy در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 1 تیر 13955 این مطلب را با عنوان افرادِ باهوش خوشحال نیستند ترجمه و منتشر کرده است
[1] scarcity -minded approach
[2] abundance-oriented approach
[3] فورچون 500 (Fortune 500) یک مجله معتبر تجاری امریکایی است که در سال 1930 هنری لوس آن را بنا نهاد. این مجله بیشتر برای انتشار رتبهبندی سالانه ثروتمندان جهان و کمپانیهای مختلف بر اساس درآمدشان معروف است. [مترجم]
[4] پلاسیبو (Placebo) به زبان لاتین بهمعنی «خوب خواهم شد» است. اثر پلاسیبو به روشهای ِصوری و تلقینی گفته میشود که میتواند با فریب، اثر مثبت در افراد ایجاد کند. [مترجم]
منبع دریافت این مطلب : ترجمان علوم انسانی
الگوهای رفتاری غریزی از سرشت برمیخیزند و اکتسابی و آموخته نیستند. رفتارهایی مانند نوع تغذیه و تولید مثل در حیوانات بدون تجربه قبلی و به طور خودکار و از پیش برنامهریزیشده اجرا میشود. این برنامهریزی از پیش تعیینشده غریزه است. لاکپشتهای دریایی که در کنار ساحل به دنیا میآیند از لحظه زایش خودبهخود به سوی دریا حرکت میکنند و زنبورهای عسل بدون آموزش قبلی همگی از طریق رقصهای خاصی پیام رد و بدل میکنند. لانهسازی و جنگطلبی و دیگر رفتارهای بسیاری از جانوران رفتارهایی غریزی است که برای بقا لازم بودهاست.
کلمات کلیدی : تفریح و سرگرمی | دانستنی ها | دانستنی های علمی | علمی آموزشی | دانستنی های گوناگون
یکی از مهمترین عوامل موثر در پیشرفت جوامع، توجه به آموزش و پژوهش و میزان سرمایهگذاری هوشمندانه در این زمینه می باشد. آن دسته از جوامعی که زمینه و بستر مساعدتری برای تعالی همه جانبه نظام آموزشی خود فراهم آورده و آن را سر لوحه حرکت علمی خود قرار دادهاند، مدارج رشد و بالندگی را هر چه مطلوبتر و در زمان کوتاهتری سپری خواهند کرد.
از آنجایی که دانش آموزان بعنوان نیروهای بالقوه علمی وفنی، آینده سازان کشور و عناصر تعیین کننده در رشد و بالندگی جامعه شناخته می شوند و در آینده با ورود به رشته های تحصیلی دانشگاهی نقش عمده ای در پیشرفتهای علمی –پژوهشی کشور خواهند داشت، شناسایی استعدادهای برتر دانش آموزی، سازماندهی، پرورش و هدایت آنها در این مسیر می تواند سرمایه گذاری هوشمندانه ای در جهت ساخت میهن عزیزمان باشد.
در همین راستا کارشناسان ما با هدف ایجاد علاقه و انگیزه و فراهم آوردن بستری مناسب به منظور پرورش خلاقیت ، نوآوری و ابتکار عمل دانش آموزان در زمینه های مختلف پژوهشی و همچنین کاربردی نمودن مباحث تئوریک علمی، در نظر دارد، همانند سال گذشته دومین جشنواره دانش آموزی علوم و فناوری ابن سینا را در سال تحصیلی 96-955 برگزار نماید.
این جشنواره با همکاری و مساعدت سازمان ها و نهادهای مرتبط در روزهای 17 و 18فروردین ماه 1396 برگزار می شود.
ستاد برگزاری این رویداد امیدوار است، با تلاش و برنامه ریزی منسجم، استاندارد برگزاری جشنواره های دانش آموزی را تا سطح مطلوب و مقبولی افزایش داده و در یک دوره سه ساله به استانداردهای بین المللی برساند.
در این راه هرگونه پیشنهاد از سوی دانش آموزان، والدین دانش آموزان، مدیران و معلمان محترم راهگشا خواهد بود و قطعاً مورد استقبال قرار خواهد گرفت. هر چند نمی توان همه نظرات را عملیاتی کرد، اما تلاش خواهد شد تا حداکثر رضایت در بخش های مختلف حاصل گردد.
اهداف جشنواره
1) ترویج روحیه و فرهنگ پژوهش در دانش آموزان 2) آشناسازی دانش آموزان با فضای کسب و کار و روش های کاربردی ساختن علوم مختلف 3) ارتقاء سواد اقتصادی در دانش آموزان و آشنا ساختن آنها با اقتصاد دانش بنیان 4) پژوهش محور کردن آموزش و مسئله محور کردن پژوهش 5) ارتقا علمی دانش آموزان در مدارس سراسر کشور به عنوان نیروهای بالقوه علمی 6) مهارت افزایی و توانمندسازی دانش آموزان در زمینه تحقیق و پژوهش 7) آشنایی دانش آموزان با فضای دانشگاهی و تجربه ارائه و دفاع از تحقیق و پژوهش خود 8) آشنایی با علوم مختلف دانشگاهی وانتخاب هدفمند رشته در دانشگاه 9) ایجاد خودباوری و اعتماد به نفس در دانش آموزان 10) ایجاد علاقه مندی و فضای رقابتی در بین دانش آموزان 11) تجربه حضور در یک رقابت علمی و عملی سالم درقالب یک فعالیت پژوهشی دانشآموزی 12) ارایه آموزش لازم به دانش آموزان درمورد فکر کردن، تمرکز حواس، طرح سوال و حل مسئله 13) تقویت زمینه ی بروز تفکر سیال و طرح سوالات ذهنی از سوی دانشآموزان 14) آشنا نمودن دانش آموزان با تصویر سازی ذهنی، تحریک حس کنجکاوی، تفکر و ابتکار عمل 15) تاکید برضرورت پرورش تفکر جهانی و تفکر خلاق در دانش آموزان
16) آگاه سازی و انگیزه بخشی به اولیای دانش آموزان درراستای تشویق و حمایت بیشتر از فعالیت های پژوهشی فرزندان
برای شرکت در بخش های مختلف جشنواره امسال، تیم ها می بایست در سایت ثبت نام کرده و مستندات مورد نیاز را در محورهای مختلف ارائه دهند. سعی ما بر این است که ساده ترین روش را برای ثبت نام داشته باشیم؛ مراحل ثبت نام در سایت و ارائه مستندات مورد نیاز در محورهای مختلف جشنواره به صورت زیر می باشد:
1) یکی از اعضای هر تیم از طریق لینک ثبت نام در سایت ثبت نام کرده و گرایش مسابقاتی خود را انتخاب نمائید.
2) حق ثبت نام را پرداخت کنید.
ثبت نام شما به اتمام رسید. اکنون طبق برنامه زمان بندی در صفحه شخصی تیم خود وارد شوید.
1. در بخش اعضا و سرپرست تیم ها،لیست اعضا و همچنین سرپرست هر تیم اضافه می شود.
2. در پنل شخصی با توجه به محوری از جشنواره که در آن شرکت کردید،می توانید مستندات مورد نیاز برای آن محور را آپلود کنید.
3. برای روزهای جشنواره غذا سفارش دهید.
شما هم اکنون و به همین راحتی در جشنواره ثبت نام کردید. منتظر حضور گرم شما هستیم .
محل برگزاری جشنواره
ویژگی های جشنواره
گواهینامه بین المللی
اعطای گواهینامه بین المللی از IDCORP مالزی به تمامی شرکت کنندگان
چاپ مقالات دانش آموزی
انتشارات مقالات برگزیده در مجلات معتبر علمی در رشته های مختلف
اعزام به مسابقات خارجی
کاندیدا شدن برگزیدگان جشنواره برای حضوردر مسابقات آسیایی و بین المللی
ویژگی های
جشنواره
نظارت فدراسیون جهانی مخترعین
نظارت علمی فدراسیون و اعطای 10 دیپلم افتخار به برگزیدگان جشنواره
پوشش خبری رسانه ها
پوشش خبری جشنواره در رسانه های داخلی و شبکه های تلویزیونی خارجی ( فرانسه،اتحادیه اروپا و ... )
اعطای تندیس به مدارس
اعطای تندیس ویژه و تقدیرنامه رسمی به مدارس برگزیده جشنواره
برای اطلاعات بیشتر به سایت جشنواره دانش آموزی ابن سینا مراجعه کنید: http://ebnesinafestival.com/
منبع دریافت این مطلب : جشنواره ابن سینا