مفهومی که به نظرم جامعه ایرانی درگیر آن شده و میتواند مشکلات زیادی را هم در عرصه سرمایه انسانی و هم سرمایه اجتماعی ایجاد کند این است که آموزش کنونی ما قادر به تامین سرمایه انسانی به مفهوم کامل خود نیست و مهمتر از این قادر به تامین سرمایه اجتماعی در جامعه نیست و نمیتواند شکافها و فاصله های طبقاتی، قومی، فرهنگی و اجتماعی را در زمینه های مختلف جبران کند.
به مفاهیمی که در بالا شرح دادم school segregation گفته میشود به معنی «تمایز و جدایی مدرسهای» که به دو پدیده چندپارهشدن دانش (knowledge segregation) و چندپارهشدن جامعه (social segregation) منجر میشود.
تمایز مدرسهای به چه معناست؟ در وضعیت کنونی یک نظام رده بندیشده مدارس وجود دارد که انواع مدارس دولتی، نمونهدولتی، غیرانتفاعی، استعدادهای درخشان و مانند آن را دربر میگیرد و کارکرد اساسی چنین نظامی، طبقه بندیکردن افراد جامعه از همان ابتدای کودکی است.
ایده اولیه تشکیل مدرسه چه هدفی داشت؟
زمانی که ایده لزوم وجود مدرسه توسط مصلحان سیاسی- اجتماعی و اندیشمندان پایه گذاری شد، مدرسه کانونی بود برای تمرین برابری و همبستگی اجتماعی، تمرین اعتماد متقابل و فراهمآوردن زمینهای برای تعامل بین افرادی که طبیعتا ریشه طبقاتی، قومی، زبانی و دینی متفاوتی دارند، به پدر و مادرانی تعلق دارند با تحصیلات و ثروت متفاوت و قرار بود مدرسه کانونی باشد برای پایه گذاری یک جامعه عادلانه. تا جایی که ادبیات شکلگیری مدرسه نشان میدهد مدرسه باید ماکتی باشد برای شکلدادن به یک جامعه ایدهآل و کانونی برای تکوین جامعه انسانیتر و نهادی که جامعه را دموکراتیزه میکند. یکی از کارکردهایی که نظام مدرسه همواره داشته و باید داشته باشد کمک به تعدیل نابرابریهای اجتماعی است، نظام آموزشی باید نهادی برای قیام مشروع علیه نابرابری، تفاوت و طبقهبندی بین افراد باشد.
اگر مدرسه نتواند ایده برابری و عدالت را نه در کتابها بلکه در عمل بیاموزد باید در انتظار واکنشهایی در جامعه بود. در عمل پدیده تمایز مدرسهای (school segregation) مهمترین برنامه درسی پنهانی است که به همه دانشآموزان کشور تزریق میشود، به این معنی که برخی انسانها از بقیه برتر هستند و زمانیکه این برتری با مقولاتی مانند هوش، استعداد و رشته تحصیل پیوند مییابد منجر به نوعی تمایز نژادی مدرن میشود، اگر بخواهیم تمایز نژادی را در دنیای مدرن تعریف کنیم عمدتا در این گروه قرار دارد؛ یعنی طبقه اجتماعی بهعلاوه موضوع هوش با یکدیگر پیوند میخورد و برخی بهعنوان افراد هوشمندترِ جامعه باید از امکانات و مدارس ویژهای برخوردار باشند.
امروزه در جامعه، مسئله تمایز مدرسهای (school segregation) با عناوین زیبایی مانند برخورداری از کیفیت آموزشی و نخبه پروری رواج یافته و تحت مفاهیمی مانند اینکه باید به نخبگان و استعدادهای درخشان توجه کرد، باید رقابت علمی را گسترش داد و به توسعه علم و فناوری کشور کمک کرد و سرمایه اجتماعی را گسترش داد، توجیه میشود؛ و با چنین عناوینی رابطهای برقرار میکنند بین کسانی که استعدادهای درخشانتر هستند که باید کنار هم جمع شوند، درس بیشتری بخوانند تا به بقیه افراد جامعه در رقابت با آنها سختی وارد نشود و بعد بتوانند به دانشمندان کشور تبدیل شوند، اما این روند یک حس برتری در افراد تزریق میکند؛ این حس که ازنظر علمی، ژنتیکی و هوشی، برتریهایی نسبت به افراد نرمال جامعه دارم که باید از آنها جدا و متمایز باشم. همانطور که شرح دادم این قضیه به ایده اولیه تشکیل مدرسه ربطی ندارد بلکه به آنچه در واقعیت مدرسه اتفاق میافتد مربوط است.
آنچه در واقعیت مدارس رخ میدهد
واقعیت مدرسه آن چیزی است که در رقابتهای اجتماعی– اقتصادی شکل میگیرید و تحت حاکمیت یکسویه بوروکراسی و صنعت قرار دارد؛ زیرا صنعت و صنعتگرایی به انسانها صرفا بهعنوان عاملان تولید مینگرد و این عاملان تولید هرچه سریعتر و با تقسیم کار بیشتر بتوانند عمل کنند بهرهوری جامعه بیشتر میشود؛ یعنی می خواهند آموزش را در خدمت بهرهوری قرار دهند. درحالیکه افزایش بهرهوری فقط یکی از کارکردهای آموزش است و مهمترین کارکرد آن ایجاد سرمایه اجتماعی و پیوند بین انسانهای متفاوت است که بتوانند یک زیرساخت اجتماعی را بسازند.
اما آنچه در واقعیت رخ میدهد این است که دولت در برخورد با مدرسه میخواهد برای خود نیروی اداری تربیت کند، بخش صنعت نیز میخواهد نیروهای کارا تربیت شود که بهرهوری بیشتری داشته باشند و این رویکرد بهصورت تقسیم کار کارخانهای باید از همان ابتدا به شکل تفکیک رشته های مختلف خود را نشان دهد. به عقیده من این تقسیم کار و تخصصیشدن زودهنگام که به دانشآموزان دبیرستان تحمیل میشود یکی از مشکلاتی است که در عرصه آموزش با آن مواجه هستیم. این رویکرد دارای تاخر فرهنگی است یعنی به زمانی تعلق دارد که مدرسه و آموزش را فقط به معنی آموزش علوم میدانستند و علم را IQ و مجموعهای از داشته های علمی؛ بنابراین مدرسه یک رویکرد فردگرایانه و رقابتی نسبت به آموزش مطرح میکرد، در آموزش به معنی علم آموزی، افراد برحسب IQ طبقه بندی میشوند و IQ تنها نوع هوش تلقی میشود؛ درصورتیکه هوش انواع متنوعی دارد که جامعه انسانی به همه آنها نیازمند است و این غیرعادلانه است اگر با تعریف و اعمال آموزش ناصحیح جامعهای را از ظرفیت این هوشهای متعدد محروم کنیم.
آموزش در ایران همگام با جهان تغییر نکرده
امروزه ایده اصلی آموزش، آموزش زندگی مدنی است، یعنی تغییری در روند آموزش در سطح جهانی به وجود آمده که هنوز وارد ایراننشده است، ما هنوز فکر میکنیم دبیرستان محلی است برای کلاسکنکوررفتن و تستزدن درحالیکه محلی است که باید در آن افراد بیاموزند، با یکدیگر ارتباط داشته باشند و این ارتباط است که جریانهای مختلف اندیشه و روابط بین پایگاههای مختلف اجتماعی را برقرار میکند، پیشداوری افراد را نسبت به یکدیگر کاهش داده و نوعی ارتباط صلح آمیز و انسانی را بین افراد مختلف جامعه برقرار میکند.
مدرسه ردهبندیشده در شرایط کنونی، پیش داوریهای اجتماعی را تثبیت و تقویت کرده و کانونی برای تداوم بی عدالتی های اجتماعی است و به نحوی ذهن انسان را طبقهبندی میکند که با ردهبندیهای طبقاتی همگون و سازگار است.
در حد طرح مسئله باقی میمانم و میگویم صرف دسترسی به آموزش نوعی عدالت صوری است، اینکه مثلا در روستاها و عشایر کلاس درس بسازیم و بعد در آمارها بیان کنیم میزان دسترسی به آموزش بالا رفته، میتواند نوعی عدالت صوری را تامین کند، اما باید دنبال عدالت محتوایی باشیم و آن تامین دسترسی کیفی همه کودکان به آموزش است؛ اما باید توجه کرد که این دسترسی کیفی دچار یک نظام طبقه بندیشده مدرسهای نشود که عواقب آن را در رفتار روزمره گروههای مختلف اجتماعی میتوان دید.
گذشته از مناطق محروم که ادعا میکنیم تحت بی عدالتی آموزشی قرار دارند من معتقدم بسیاری از اقشار تحصیلکرده که بهظاهر از امکانات آموزشی بسیار مناسبی برخوردار بودهاند نیز تحت بیعدالتی آموزشی قرار دارند، برای مثال امروزه از ظرفیت علوم انسانی در حوزه اداره جامعه استفاده نمیشود، مهندسانی که در معتبرترین دانشگاه ها تحصیل میکنند نیز این بیعدالتی را همراه دارند؛ زیرا از تاریخ، ادبیات، سینما، هنر و ... چیزی نمیدانند. این تمایز و طبقه بندی در سطح جامعه اجازه نمیدهد سرمایه انسانی بهصورت یک کل، تکوین یابد و نوعی صفبندی رشتهای و عدم جریان دانش در ابعاد گوناگون را ایجاد میکند که میتواند در بلندمدت آسیب زا باشد، کمااینکه تاکنون نیز آسیب زا بوده، مثلا اینکه رشد علمی کشور تبدیل شده به رشد تولید مقاله و جداکردن افراد مختلف جامعه و توسعه نوعی نگرش نژادی مدرن بین افرادی که در مدارس برتر درس میخوانند و حس حقارت در دانشآموزان مدارس معمولی، درحالیکه این دو گروه میتوانستند در کنار هم بوده و از ظرفیتهای یکدیگر استفاده کنند.